امروز آخرین روز پاییزه .. شب یلدا در انظتار ماست اما با این اوضاع کشور و اندوهی که خیلی از خانواده ها را در برگرفته .. شب تاریک خیلی بلند تر از اونی هست که امشب هست .. من فکر می
کنم این روزها دارم در دو دنیا زندگی می کنم .. یکی دنیایی واقعی که داره اتفاقات می افته .. رفتار بابا با مامان .. کارهای آلاله .. بزرکتر شدن باران ..زندگی مامان .. آزاده .. رفتارهاش با علی .. خودم و سلامت و زندگی که پیش روی ماست .. ناداستان می خوانم ذهنم هزار جا هست . تو زندگی موازی .. من و سلامت داریم با هم زندگی می کنیم .. خانواده خیلی شادترن.. آلاله تصمیمات درست تری گرفته .. بابا با مامان مهربان تره و قدرش را می دانه .. باران هر روز کنار ماست و از اینکه داریم رشدش را می بینیم حال خوشی داریم .. آزاده و علی دارن تلاش می کنن زندگی بهتری داشته باشن .. با خانواده مامان رابطه نزدیکتری داریم . وقتی نادساتان می خوانم حالم خوبه .. یاد یلدای پارسال که رفتیم و مامان را برداشتیم و بعد از دو هفته آمدیم خانه .. باران خیلی کوچولو بود .. هندونه نمکی بود .. آن شب هم آلاله با من حرف نمی زد .. آلاله خیلی روزها با من حرف نمی زنه .. من را نمی بینه . بابا دیشب آمد و گفت حال آلاله را بپرس .. پشت آلاله باش .. من از روز خواستگاری آلاله ببعد نفهمیدم چرا آلاله باز منو ندید .. ولی رباطه مون خیلی کم شد .. بعد دعوای محمد آمد کاجو و ما هم یکبار رفتیم شهریاز ولی دیگه با هم حرف نزدیم . ما از هم خیلی دوریم .. و نیم دانم چرا بابا از من انتظار داره من پست آلاله باشم .. ته دلم فکر میک نم یک روزی آلاله می فهمه من چقدر دوستش داشتم .. ولی اون حتی تولد من را تبریک نگفت یعنی در این حد از من بدش میاد .. بابا می گه آلاله تا عید عقد می کنه و هرگز نگرد نیست سزاوار مرد نیست ...
ادامه مطلبما را در سایت هرگز نگرد نیست سزاوار مرد نیست دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fatigue1980 بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:30